! هيچ وقت مرا نديدي !
اگر ميخواهي مرا ببيني
پلك هايت را روي هم بگذار
و چشمانت را ببند
...
من هماني هستم كه
هيچوقت مرا نديدي!
موضوعات مرتبط: عاشقونه ، اس ام اس عاشقونه ، ،
برچسبها:
اگر ميخواهي مرا ببيني
پلك هايت را روي هم بگذار
و چشمانت را ببند
...
من هماني هستم كه
هيچوقت مرا نديدي!
زير سايبون چشمات
تو شبستون نگاهت
يه جايي گوشه ي اشكات
مچ عشقتو ميگيرم!
بين پاييزو زمستون
انتظارو نم بارون
ميون نامهربوني
تا بخواي برات ميميرم!
با تو بودن هميشه پر معناست
بي تو روحم گرفته و تنهاست
با تو يك كاسه اب،يك درياست
بي تو دردم به وسعت صحراست
من اميدي را در خود باور ساخته ام
تاروپودش را با عشق تو پرداخته ام
مثل تابيدن مهري در دل
مثل جوشيدن شعري از جان
مثل باليدن عطري در گل
جريان خواهم يافت
راه خواهم رفت باز از ريشه و برگ
باز از بود به هست،باز از خاموشي به فرياد
قلم بتراشم از هر استخوانم
مركب گيرم از خون رگانم
بگيرم كاغذي از پرده ي دل
نويسم برتو اي مهربانم
حيف از ان لبخند هايي كه در عطر باد مي پيچيد و مي پيچيد و
به گوش ماه مي رسيد.
و انگاه لبخند ماه،زمين را عاشقانه نقاشي مي كرد.
چشمانت را بگشا،من را مي بيني
من با تو ام،همه جا و در همه حال.
اين لحظات تو اند كه بي من سپري مي شوند و اما من...
حيف،حيف از ان لبخند ها...
تو كه زيبا بودي
پس چه شد؟
تو كه مرحم بودي
تو كه همدم بودي
پس چه شد؟
تو مگر ان نبودي كه ميخواندي
ميخواندي از ديار يار
ميگفتي از دل عشاق
مي ديدي با چشم ذاق
مي پريدي با ري سبكبال
پس چه شد؟
تو كه اينگونه نبودي
تو كه از هر دمت انسان
ميرفت تا عرج اسمان
مي رسيد بر سر ايمان
مي شد هم قدم يار
پس چه شد؟
اي دل از چه مي نالي
از كه مي خواني
با چه ميماني
اي دل ديگر چيست؟
باز كه بساط اه و ناله در راه است
در افسوس چه هستي؟
در افسوس او؟
...
عاشقان بسيارند
اما...
عاشقان بسيارند اما نمي مانند
در اين دنيا ماندن برايم مشكل شده ست
چشم از تو برداشتن برايم غير ممكن شده ست
نفس هايم به ثانيه افتاده،سنگين شده ست
انگار كه هوايي نيست،فضا زهراگين شده ست
قطره اي خواب نيست،چرا پلكهايم سنگين شده ست
در دلم هياهويي ست،اشك من با خون دل رنگين شده ست
اسمان برفي ست
اما كه داند اين برف نيست!
ابريست
از سراي وجودش
پاره ي فروغش
پس زين پس
اسمان ابريست
برفي نيست!
...
اين صداي پاي اوست
گريه اي افتاد در من بي امان
در ميان اشك ها پرسيدمش
خوش ترين لبخند چيست؟
شعله اي در چشم تاريكش شكفت
جوش خون در گونه اش
اتش فشاند
گفت:لبخندي كه عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
من زجا برخاستم
بو.س.يدمش
...
من ميروم از اين ديار
من ميروم با يك خيال
با خيال ارامش
با خيال اسايش
اسايش با او
اسايش در كنار او
...
در كنار او مي مانم
در كنار او مي دانم
مي دانم معني بهشت را
مي دانم معني عشق را
معني عشق را مي خوانم
معني عشق را مي دانم
مي دانم كه همه چيز رفتني ست
ميدانم كه همه چيز حقم نيست
حقم نيست اينجا بودن
حقم نيست اينجا بودن
اينجا بودن حقم نيست
اينجا بودن دردم نيست
...
دردم چيست؟
دردم اين بدبختي ست
دردم اين دردمندي ست
دردمند كيست؟
...
در اين شنزار كوير ها ديگر چيزي ماندني نيست
همه چيز روان شده ست ديگر اسمان ديدني نيست
ميان اين همه خاموشي سياهي رنگ اخر نيست
خاموشي ها روشن شده ست باز همه چيز ديدني نيست
اي عزيزي كه گم شده اي در اين خاموشي و ابهام
بيا كاري بكن شايد اين سياهي ست خاموشي نيست
دل هاي مردم سنگ شده ست هيچ چيز گفتني نيست
در اين بهبوهه ي زيستن ديگر فكري باقي نيست
در اين شب ها ميان شهر هيچ چيز بهشتي نيست
همه چيز قرمز شده ست ديگر سفيدي يافتني نيست
لذت خيال تو اما چيزي جز تباهي نيست
اين باز همه چيز تمام شده ست حتي فاني هم رفتني نيست !
بادي كه گندم زارو عاشق كرد ماهي كه با بركه نميخوابه
ابري كه بارونو نبخشيده خورشيدي كه ديگه نمي تابه
با رفتنت دردام برگشتن وردي كه تركش كردي تنها نيست
اما يه چيز تازه فهميدم دنيا بدون عشق دنيا نيست
حال عجيبي دارم اين روزا ابري شدم نزديك بارونم
چندتا بهارو بر نميگردي چند ساله درگير زمستونم
اين زمستونم به ياد تو مي مونم برفو بارونم به ياد تو ميمونم
هر چي ميتوني نيا و تلافي كن من تا ميتونم به ياد تو ميمونم