مدادرنگي
با تمام مداد رنگي هاي دنيا
به هر زباني كه بداني يا نداني
خالي از هر تشبيه و استعاره و ابهام
تنها يك جكله برايت خواهم نوشت:
دوست دارم خاص ترين مخاطب خاص دنيا!
موضوعات مرتبط: عاشقونه ، عكس عاشقونه ، اس ام اس عاشقونه ، ،
برچسبها:
با تمام مداد رنگي هاي دنيا
به هر زباني كه بداني يا نداني
خالي از هر تشبيه و استعاره و ابهام
تنها يك جكله برايت خواهم نوشت:
دوست دارم خاص ترين مخاطب خاص دنيا!
If i has to choose between loving & breathing , I would use my last breath to say
I LOVE YOU
when i'm with you i feel so good
you love me like no other even could
you're the only one i want to kiss
and the only one i always miss
i wonder if my words will seem true
but the all mean that i love you
i just wish we always stay together
and our love lasts longer that for ever
!the best thing about me is you
خدايا امروز خيلي خسته ام
فردا بيدارم نكن...
خدايا ميشه سرمو بذارم رو پاهات؟
چشامو ببندم...
تو دستتو بكشي رو موهام...
من اروم بخوابم!
فقط يه چيزي تا خوابم نبرده بگم:!
خيلي خستم بيدارم نكن!
"مرد ها"در عين پيچيدگي در عاشقي روش ساده اي دارند!
...
تو را بخواهند برايت مي جنگند
...
تو را نخواهند باتو مي جنگند!
در قحطي تو چه در خوشي دارند!
بيهوده مي ايند و مي روند اين نفس هاي من...
درد دارد...
با نسيمي برود...
كسي كه به خاطرش به طوفان زده اي...
هنوز هست!
عشـــق واقعي را مي گويم...
خيــانتــــ هست
دروغـــــ هست
بازي با دلـــــ هم هست
درست...!
ولي يه جايي گوشه پاك دل بعضيا
به دور از گناه ها و بدي ها
هنوز هم هست!
عشــق واقعي
حكايت عجيبي دارد اين اشك
كافيست حروفش را به هم بريزي تا برسي به كاش !!!
اين روز ها زيـــادي ســــاكت شده ام
نمي دانم چرا حـــــرف هايم به جاي گـــلو
از چـشــــم هايم بيــــرون مي ايـــند ...
آرام مي ايم همان جاي هميشگي،سر همان ساعت هميشگي
با همان شوق كه مي شناسي باخودم حرف ميزنم
براي خودم خاطره تعريف ميكنم
و بي صدا مثل هميشه مي روم بي انكه تــــو امده باشي!
در وصف حالم همين سه كلمه كافيست:
لبخندم درد مي كند!
دلتنگي
حس نبودن كسي است كه تمام وجودت يكباره تمناي بودنش را مي كند
عجب وفايي داره اين دلتنگي
تنهاش كه ميذاري ميري تو جمع و كلي ميگي و مي خندي
بعد كه از همه جداشدي از كنج تاريكي مياد بيرون
واي ميسته بغل دستت و دست گرمشو ميذاره رو شونت
برمي گرده در گوشت ميگه:خوبي رفيق؟بازم خودمم و خودت!
دلتنگم نه دلتنگ تو
دلتنگ اينكه يه روز هوامو داشتي
دلتنگ اينكه هر لحظه به يادم بودي
دلتنگ هر دقيقه شنيدن صدات
دلتنگ تا صبح بيدار موندنت فقط به خاطر اينكه دل من گرفته
دلتنگ اينكه اسممو سوالي صدا كني
ديدي؟من كه دلتنگ تو نيستم!
هديه خواهم داد به تو ، چشمان روشن و زلال پر از باران اشكم را
هديه خواهم داد به تو ، تنها كليد طلايي قصر پر از باغ گل قلبم را
هديه خواهم داد به تو ، دستان پر از دانه هاي بلورين عشقم را
اي من به فداي تو ، با تو تا ماه خواهم رفت
من تو را دوست خواهم داشت.
هديه خواهم داد به تو ، نغمه پر از عشق كبوتران سپيد رويايم را
هديه خواهم داد به تو ، پر از سوگند وفاي گوش ماهيهاي ساحل درونم را
هديه خواهم داد به تو ، زورق خوشبختي درياي پر از نيلوفران خيالم را
اي من به فداي تو ، با تو تا ماه خواهم رفت
من تو را دوست خواهم داشت.
هديه خواهم داد به تو ، نفس پاك پر از عطر شيدايي شقايق هاي جانم را
هديه خواهم داد به تو ، سبز فرش مخمل پر از زنبق هاي جاده انتظارم را
هديه خواهم داد به تو ، پنجره پر از بادبادكهاي نقره اي دنباله دار آسمان زندگي ام را
اي من به فداي تو ، با تو تا ماه خواهم رفت
من تو را دوست خواهم داشت.
هديه خواهم داد به تو ، بالهاي مهتابي پر از مرواريد پروازم را
هديه خواهم داد به تو ، پر زرين پر از رنگين كمان طاووس روحم را
هديه خواهم داد به تو ، طپش گرم پر از آواز ژرفاي وجودم را
اي من به فداي تو،با تو تا ماه خواهم رفت
من تو را دوست خواهم داشت.
اومدي مثل فرشته
توي خواب گل عاشق شدي ساز محبت
توي رقص هاي شقايق اومدي مثل يه رحمت
يه تبسم
يه عبور
تو شدي سلطان قلبم
توي دنيام تو يه نور تو شدي پل اميدي
واسه عابري تو طوفان شدي اون راه رهايي
واسه خسته اي تو بوران تو شدي حقيقتي پاك
واسه فرداي يه شيدا
ابر هاي سياه بارون رفت و شد افتابي پيدا
تو شدي يه تكيه گاهي توي لحظه هاي تاريك
ساختي تو باغ بهشتي پشت ميله هاي باريك
تو شدي يه سرپناهي
وسط صخراي غربت
تو واسم يه جون پناهي
وسط شب هاي ظلمت
اومدي ساختي با حرفات
قصر زيباي طلايي
رفتي و اون قاصدك موند
توي پرواز رهايي!
نگاهم سوي تو،كه دور گشتي
ميان اشك هايم، نور گشتي
نگاهي كه به پشت سر نكردي
تو اي يارم ،ببين با من چه كردي؟!
صدايت كردم و پاسخ ندادي
جواب سال ها عشقم ،چه دادي!
دويدم در پي ات ،بي تاب و بي جان
همه عقل و همه هوشم پريشان
مگر آن دم رسيد ، بي عشق ،خاموش
گلي پرپر كني ، ياري فراموش؟
صداي بستن در را شنيدم
شتابان تا سوي در ، تا او دويدم
حقيقت بود و من او را نديدم
به جز خون جگر ، از او چه ديدم؟
دل و عقلم پريشان حال ، بيمار
به پشت در رسيدم ، نيست انگار
به زير بار غم از پا فتادم
گلي پرپر به دست او نهادم
چه شبها تا سحر ، من تا رهايي
ميان من و او راه جدايي
چرا آندم كه رفت باور نكردم
همه عشقم ز سر بيرون نكردم!
خواننده من
نميخواهم ترا به كوچه كوچه آرزو هاي پيچ در پيچ خود و گاهي،هيچ در هيچ رهنمود باشم.
و يا بذر غصه را در قلب سرخ پاكت بپاشم.
بلكه تنها در اين شب دوست ميداشتم كه تو، همنشين شب تار من باشي
همان اواي سبز گيتار من باشي
گاهي زندگي چه زيبا مي نمايد، رنگ در رنگ،نوا و اهنگ و گاه چه خسته و دلتنگ.
مرا ببخش خواننده من!
هميشه از اينكه ترا با غمم بيازارم با خود در جنگ بودم، شايد روز ها،نمي دانم.
كسي چه ميداند فردا چه خواهد شد؟!
شايد فردا اين نباشم كه حال برايت مي نويسم!
شايد كه فردا تو براي من كلمه اي،جمله اي را هديه كني! و اما من همه را ارج مي نهم.
مرا ببخش خواننده من!
دنيا دنيا شعر،دنيا دنيا كلمه،چه بگويم...؟!
خواننده من! باغ بي ترانه من،تنها در ارزوي گل چيني تو نفس مي كشد.
مرا ببخش،خواننده من!
اما بيا قدم بزن.
ترانه ها بر گلبرگها بيدارند و غنچه ها دست برآورده،در انتظارند...
آن را زمزمه كن.
زمزمه تو،باراني ست بر باغ بي ترانه من.
بر روح بي جوانه من!
مرا ببخش،خواننده من!
اما بيا و جان ببخش،باغم را!
توي اســـمون اون چـشـمات
ذره اي جز عشق پيدا نيست
تــوي دنيــــــــــاي نگــــاهت
چهره ي معشوق پيدا نيست...
در دو چشمش گنـاه ميخنديد
بر رخش نور مــــــاه ميخنديد
در گذرگاه آن لبـــــان خموش
شــــــعله اي بي پناه ميخنديد
شـد مناك و پر از نيــازي گنگ
با نگاهي كه رنگ مستي داشت
در دو چشمش نگاه كرد و گفت
بايد از عشق حاصلي برداشت
سايه اي روي سايه اي خم شد
در نهان گـاه راز پرور شـــــب
نفسي روي گونـــــه اي لغزيد
بوسه اي شعله زد ميان دو لب...
اگر تنهايي ام چشم مرا بست...
اگر دل از تنم افتادو بشكست
فداي پاي قلب آن عزيزي
كه در هر جا كه باشد ياد ما هست
باد تندي مي وزيد.هوا سرد بود و سوز عجيبي داشت.اسمون هم كم كم داشت كم نور ميشد و خورشيد خانم براي استراحت به پشت ابرا پناه مي برد و ماه دوست داشتني به جاي خورشيد تو اسمون مي نشست. به دورو برم نگاه كردم.پشتم يك ساحل شني و روبروم يك درياي ابي.مواج بود.طولي نكشيد كه يك صداي اشنا به گوشم خورد.برگشتم.اما كسي نبود.پس دوباره به دريا و غروب افتاب در انتهاش خيره شدم كه باز هم اون صدا اومد اما نزديك تر!اسممو صدا ميكرد.تو اون لحظه دوست داشتم فقط چشمامو ببندم و با لذت گوش كنم.ولي برگشتم.دختري با مو هاي بلند و پيراهني زيبا روبروم ايستاده بود و به من نگاه ميكرد.صداي موج دريا سكوت بينمونو مي شكست.منتظر بودم كه يك بار ديگه صدام كنه.تا دوباره اون حس ناب بهم دست بده.تو يك لحظه اسمون تيره و تيره تر شد.فضا پر از دود هاي بي رنگ.جلو رفتم تا دختر رو از بين اون همه دود بيرون بكشم.خودمم داشتم توي دود غرق ميشدم اما بايد نجاتش ميدادم.نميدونستم كيه!فقط يك اشنا بود.يك اشنا كه هيچ وقت نديده بودمش!اسمش رو نميدونستم و نمي شناختمش!هر چقدر جلو ميرفتم اون دختر از من دور و دورتر ميشد تا اين كه بالاخره رفت.ناپديد شد.انگار از اول هم نبوده...اما بود!خودم ديده بودمش.صدايش را شنيده بودم!....يك غم بزرگ به قلبم حمله كرد و مثل عنكبوت با دست ها و پاهاش قلبم را گرفت و فشار داد.اونقدر محكم مي فشردش كه از شدت درد نشستم و دستم را روي قلبم گذاشتم.دوست داشتم داد بزنم.اما دليلش را نميدانستم.چرا ميدانستم اما نمي خواستم كه بدانم!! نميخواستم قبول كنم كه...با يك نگاه...عاشقش شده بودم.اما عاشق چه كسي؟من حتي اسمش را هم نمي دانستم! با ابي كه روي صورتم ريخته شد،از روي زمين بلند شدم.به دنبال منبع اب مي گشتم كه دستي روي شونه ام قرار گرفت و صدا امد:حالت خوبه؟ برگشتم.باز همان چهره ي اشنا!بي وقفه در اغوش گرفتمش و زير لب گفتم:خدايا شكرت...
ميتونم فرشته باشم واسه اون وجود خستت
ميتونم بهانه باشم واسه اون چشماي بستت
ميتونم رويايي باشم توي دنياي خيالت
ميتونم دريايي باشم توي فرداي محالت
ميتونم ترانه باشن واسه اهنگ گيتارت
ميتونم خوابي بسازم واسه چشماي بيدارت
ميتونم لبخندي باشم روي لب هاي بستت
ميتونم اميدي باشم واسه اون پر هاي خستت
ميتونم گرمايي باشم تو زمستون نگاهت
ميتونم پروانه باشم توي روياي پگاهت
ميتونم شيدايي باشم واسه تو،واسه ترانت
ميتونم نوايي باشم واسه موندنت،بهانت
از طعنه ي جاهلان نخواهم ترسيد
بر خنده ي اين زمانه خواهم خنديد
من بر سر عشق خود خواهم ماند
تا كور شود هرانكه نتواند ديد
تو را اي گل كماكان دوست دارم
به قدر ابر و باران دوست دارم
كجا باشي كجا باشم مهم نيست
تو را تا زنده هستم دوست دارم
آرام بخون
چون اهسته نوشتم
با دل بخون
چون از ته دل نوشتم
دوستت دارم
شب براي چيدن ستاره هاي قلبت خواهم امد.
بيدار باش
من با سبدي پر از بوسه مي ايم.
و انرا قبل از چيدن
روي گونه هايت مي كارم
تا بداني اي خوبم دوستت دارم
به تو سوگند
به راز گل سرخ و به پروانه كه در عشق فنا مي گردد
زندگي زيبا نيست!
آنچه زيباست تويي
تو كه اغاز من و لحظه پايان مني!
!عشق!
عشق،سپيده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق !
تو را من دوست مي دارم
تو را من قبله مي دانم
به سويت هر كجا باشي
نماز عشق مي خوانم
...
اگر ميخواهي مرا ببيني
پلك هايت را روي هم بگذار
و چشمانت را ببند
...
من هماني هستم كه
هيچوقت مرا نديدي!
عاشق آن نيست كه عشق تكه كلامش باشد
عاشق آن است كه وفاداري مرامش باشد
تو كه زيبا بودي
پس چه شد؟
تو كه مرحم بودي
تو كه همدم بودي
پس چه شد؟
تو مگر ان نبودي كه ميخواندي
ميخواندي از ديار يار
ميگفتي از دل عشاق
مي ديدي با چشم ذاق
مي پريدي با ري سبكبال
پس چه شد؟
تو كه اينگونه نبودي
تو كه از هر دمت انسان
ميرفت تا عرج اسمان
مي رسيد بر سر ايمان
مي شد هم قدم يار
پس چه شد؟